ذهنم پر حرفه
هی تو ذهنم با خودم حرف میزنم
انگار یه گلوله کاموا انداختن تو مغزم و هی قلش میدن و نخا توی هم گره میخوره
_دیروز و چالشای فرزندی.. پسری نمیخواست بره مهد.. نرفت.. از گوشی محروم شد.. من و باباش با مشاور صحبت کردیم.. راه حل دارد.. و اینکه این بچه از فوت آقاجونش آسیب دیده و باید باهاش مدارا کنیم.. کنار بیاد.
_پسر کوچیکه دیروز عصر دوساعتی گریه میکرد.. و حدسم این بود جاییش درد میکنه.. پروفن دادم و آروم شد.. نصفه شب دیدم چشم راستش یه کم عفونت کرده.. فعلا چیزی نیست و خوابیده.. و کاش جمعه که داداششو بردیم متتصص اطفال.. کوچیکه هم برده بودیم یه معاینه بشه..
_یکی از دوستای مجازی که از زمان بارداری پسر اولی باهم دوستیم و ارومیه هست.. فردا میاد شهرمون..
خیلی دوست دارم ببینمش.. و از اون طرف شدید استرس گرفتم.. همیشه برای دیدار اول اینجورم.. و بعد خیلی اخت میشم و پرحرف..
_چقد از حرف پرم..
برچسب : نویسنده : gh00r بازدید : 18