در وصفِ امروز همین که
پسرکوچیکه در فر را باز کرد و توی در وایساد و قابلمه قرمه سبزی رو اجاق رو کج کرد و نصف بیشتر خورشی که ناهارمون باشه رو تو اجاق خالی کرد..
تلفن بیسیم رو برداشت و کوبوند تو بینی داداشش
و بماند کارای دیگه...
پسر بزرگه با بابا رفت خونشون دوساعتی و برگرده
بابا اصرار داشت هوا دلگیره منم همراشون برم
ولی نمیخواستم..کنج خونه و صدای بارون و پسردومی که داره خوابش میبره و بوی سوپ جویی که تازه گذاشتم روی اجاق
مرا بس..
از دیشب بی وقفه بارون میاد..
برای یه شهر کویری که خیلی کم بارونمیاد از پارسال و این یک ماهه واقعا نعمت بزرگیه..
خدایا شکرت..
ششم اسفند97...برچسب : نویسنده : gh00r بازدید : 19