آقاجون خیلی ذوق مهد رفتن پسری رو داشتن
مرتب میگفتن دیگه کم کم باید مشق هم بنویسی بیای اینجا دفترات رو پهن کنی و..
حتی برای تولد پسردومی روزشماری میکردن از اول شهریور.. که فلان روز دیگه تولدشه...
حتی شب قبل یهویی رفتنشون :((
رفته بودیم فرم پیش دبستانی پسری رو اندازه گرفته بودیم و من با خودم فکر میکردم روزی که فرم آماده شد و تحویل گرفتیم ببرم خونشون و پسری بپوشه و آقاجون ببینه..
فرم رو 3روز پیش تحویل گرفتیم.. پسری پوشید..
ولی آقاجونی نبود دیگه...
مطمئنن اگه بودن و میدیدن چقد پسری رو تو بغل محکم فشار میدادن و بوسش میکردن...
چقددد دلم براشون تنگ شده...
میرم خونشون و میام ولی هر لحظش قلبم هزارتکه میشه..
جاشون عجیب خالیه...
خانم میم چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۶/۲۹ 8:40
برچسب : نویسنده : gh00r بازدید : 26